بر رسول حق فسونها خواندند
رخش دستان و حیل میراندند
آن رسول مهربان رحمکیش
جز تبسم جز بلی ناورد پیش
شکرهای آن جماعت یاد کرد
در اجابت قاصدان را شاد کرد
مینمود آن مکر ایشان پیش او
یک به یک زان سان که اندر شیر مو
موی را نادیده میکرد آن لطیف
شیر را شاباش میگفت آن ظریف
صد هزاران موی مکر و دمدمه
چشم خوابانید آن دم زان همه
راست میفرمود آن بحر کرم
بر شما من از شما مشفقترم
من نشسته بر کنار آتشی
با فروغ و شعلهٔ بس ناخوشی
همچو پروانه شما آن سو دوان
هر دو دست من شده پروانهران
چون بر آن شد تا روان گردد رسول
غیرت حق بانگ زد مشنو ز غول
کین خبیثان مکر و حیلت کردهاند
جمله مقلوبست آنچ آوردهاند
قصد ایشان جز سیهرویی نبود
خیر دین کی جست ترسا و جهود
مسجدی بر جسر دوزخ ساختند
با خدا نرد دغاها باختند
قصدشان تفریق اصحاب رسول
فضل حق را کی شناسد هر فضول
تا جهودی را ز شام اینجا کشند
که بوعظ او جهودان سرخوشند
گفت پیغامبر که آری لیک ما
بر سر راهیم و بر عزم غزا
زین سفر چون باز گردم آنگهان
سوی آن مسجد روان گردم روان
دفعشان گفت و به سوی غزو تاخت
با دغایان از دغا نردی بباخت
چون بیامد از غزا باز آمدند
چنگ اندر وعدهٔ ماضی زدند
گفت حقش ای پیمبر فاش گو
عذر را ور جنگ باشد باش گو
گفتشان بس بد درون و دشمنید
تا نگویم رازهاتان تن زنید
چون نشانی چند از اسرارشان
در بیان آورد بد شد کارشان
قاصدان زو باز گشتند آن زمان
حاش لله حاش لله دمزنان
هر منافق مصحفی زیر بغل
سوی پیغامبر بیاورد از دغل
بهر سوگندان که ایمان جنتیست
زانک سوگند آن کژان را سنتیست
چون ندارد مرد کژ در دین وفا
هر زمانی بشکند سوگند را
راستان را حاجت سوگند نیست
زانکه ایشان را دو چشم روشنیست
نقض میثاق و عهود از احمقیست
حفظ ایمان و وفاکار تقیست
گفت پیغامبر که سوگند شما
راست گیرم یا که سوگند خدا
باز سوگندی دگر خوردند قوم
مصحف اندر دست و بر لب مهر صوم
که بحق این کلام پاک راست
کان بنای مسجد از بهر خداست
اندر آنجا هیچ حیله و مکر نیست
اندر آنجا ذکر و صدق و یاربیست
گفت پیغامبر که آواز خدا
میرسد در گوش من همچون صدا
مهر بر گوش شما بنهاد حق
تا به آواز خدا نارد سبق
نک صریح آواز حق میآیدم
همچو صاف از درد میپالایدم
همچنانکه موسی از سوی درخت
بانگ حق بشنید کای مسعودبخت
از درخت انی انا الله میشنید
با کلام انوار میآمد پدید
چون ز نور وحی در میماندند
باز نو سوگندها میخواندند
چون خدا سوگند را خواند سپر
کی نهد اسپر ز کف پیگارگر
باز پیغمبر به تکذیب صریح
قد کذبتم گفت با ایشان فصیح