گفت بخشیدم بدو ایمان نعم
ور تو خواهی این زمان زندهش کنم
بلک جمله مردگان خاک را
این زمان زنده کنم بهر ترا
گفت موسی این جهان مردنست
آن جهان انگیز کانجا روشنست
این فناجا چون جهان بود نیست
بازگشت عاریت بس سود نیست
رحمتی افشان بر ایشان هم کنون
در نهانخانهٔ لدینا محضرون
تابدانی که زیان جسم و مال
سود جان باشد رهاند از وبال
پس ریاضت را به جان شو مشتری
چون سپردی تن به خدمت جان بری
ور ریاضت آیدت بی اختیار
سر بنه شکرانه ده ای کامیار
چون حقت داد آن ریاضت شکر کن
تو نکردی او کشیدت ز امر کن