Logo




 

بخش ۱۱۸ - حکایت آن شخص که خواب دید که آنچه می‌طلبی از یسار به مصر وفا شود آنجا گنجی است در فلان محله در فلان خانه چون به مصر آمد کسی گفت من خواب دیده‌ام که گنجی است به بغداد در فلان محله در فلان خانه نام محله و خانهٔ این شخص بگفت آن شخص فهم کرد که آن گ

بود یک میراثی مال و عقار

جمله را خورد و بماند او عور و زار

مال میراثی ندارد خود وفا

چون به ناکام از گذشته شد جدا

او نداند قدر هم کاسان بیافت

کو به کد و رنج و کسبش کم شتافت

قدر جان زان می‌ندانی ای فلان

که بدادت حق به بخشش رایگان

نقد رفت و کاله رفته و خانه‌ها

ماند چون جغدان در آن ویرانه‌ها

گفت یا رب برگ دادی رفت برگ

یا بده برگی و یا بفرست مرگ

چون تهی شد یاد حق آغاز کرد

یا رب و یا رب اجرنی ساز کرد

چون پیمبر گفته مؤمن مزهر است

در زمان خالیی ناله گر است

چون شود پر مطربش بنهد ز دست

پر مشو که آسیب دست او خوش است

تی شو و خوش باش بین اصبعین

کز می لااین سرمست است این

رفت طغیان آب از چشمش گشاد

آب چشمش زرع دین را آب داد