ز آتش شهوت برآوردم تو را
وندر آتش بازگستردم تو را
از دل من زادهای همچون سخن
چون سخن من هم فروخوردم تو را
با منی وز من نمیدانی خبر
چشم بستم جادویی کردم تو را
تا نیازارد تو را هر چشم بد
از برای آن بیازردم تو را
رو جوامردی کن و رحمت فشان
من به رحمت بس جوامردم تو را
< غزل شمارهٔ ۱۷۵
غزل شمارهٔ ۱۷۳ >