از دل به دل برادر گویند روزنی است
روزن مگیر گیر که سوراخ سوزنی است
هر کس که غافل آمد از این روزن ضمیر
گر فاضل زمانه بود گول و کودنی است
زان روزنه نظر کن در خانه جلیس
بنگر که ظلمت است در او یا که روشنی است
گر روشن است و بر تو زند برق روشنش
میدان که کان لعل و عقیق است و معدنی است
پهلوی او نشین که امیر است و پهلوان
گل در رهش بکار که سروی و سوسنی است
در گردنش درآر دو دست و کنار گیر
برخور از آن کنار که مرفوع گردنی است
رو رخت سوی او کش و پهلوش خانه گیر
کانجا فرشتگان را آرام و مسکنی است
خواهم که شرح گویم میلرزد این دلم
زیرا غریب و نادر و بیما و بیمنی است
آن جا که او نباشد این جان و این بدن
از همدگر رمیده چو آبی و روغنی است
خواهی بلرز و خواه ملرز اینت گفتنی است
گر بر لب و دهانم خود بند آهنی است
آهن شکافتن بر داوود عشق چیست
خامش که شاه عشق عجایب تهمتنی است