Logo




 

غزل شمارهٔ ۵۳۷

کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود

ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد

هر آدمی را در جهان آورد حق در پیشه‌ای

در پیشه‌ای بی‌پیشگی کردست ما را نام زد

هر روز همچون ذره‌ها رقصان به پیش آن ضیا

هر شب مثال اختران طواف یار ماه خد

کاری ز ما گر خواهدی زین باده ما را ندهدی

اندر سری کاین می‌رود او کی فروشد یا خرد

سرمست کاری کی کند مست آن کند که می‌کند

باده خدایی طی کند هر دو جهان را تا صمد

مستی باده این جهان چون شب بخسپی بگذرد

مستی سغراق احد با تو درآید در لحد

آمد شرابی رایگان زان رحمت ای همسایگان

وان ساقیان چون دایگان شیرین و مشفق بر ولد

ای دل از این سرمست شو هر جا روی سرمست رو

تو دیگران را مست کن تا او تو را دیگر دهد

هر جا که بینی شاهدی چون آینه پیشش نشین

هر جا که بینی ناخوشی آیینه درکش در نمد

می‌گرد گرد شهر خوش با شاهدان در کش مکش

می‌خوان تو لااقسم نهان تا حبذا هذا البلد

چون خیره شد زین می سرم خامش کنم خشک آورم

لطف و کرم را نشمرم کان درنیاید در عدد