Logo



 

غزل ۵۸

اتفاقم به سر کوی کسی افتادست

که در آن کوی چو من کشته بسی افتادست

خبر ما برسانید به مرغان چمن

که هم آواز شما در قفسی افتادست

به دلارام بگو ای نفس باد سحر

کار ما همچو سحر با نفسی افتادست

بند بر پای تحمل چه کند گر نکند

انگبینست که در وی مگسی افتادست

هیچ کس عیب هوس باختن ما نکند

مگر آن کس که به دام هوسی افتادست

سعدیا حال پراکنده گوی آن داند

که همه عمر به چوگان کسی افتادست

< غزل ۵۹

        

غزل ۵۷ >