Logo




 

غزل ۹۰

سرمست درآمد از درم دوست

لب خنده زنان چو غنچه در پوست

چون دیدمش آن رخ نگارین

در خود به غلط شدم که این اوست

رضوان در خلد باز کردند

کز عطر مشام روح خوش بوست

پیش قدمش به سر دویدم

در پای فتادمش که ای دوست

یک باره به ترک ما بگفتی

زنهار نگویی این نه نیکوست

بر من که دلم چو شمع یکتاست

پیراهن غم چو شمع ده توست

چشمش به کرشمه گفت با من

در نرگس مست من چه آهوست

گفتم همه نیکوییست لیکن

اینست که بی‌وفا و بدخوست

بشنو نفسی دعای سعدی

گر چه همه عالمت دعاگوست

< غزل ۹۱

        

غزل ۸۹ >