Logo




 

غزل ۱۱۵

کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست

نه حلالست که دیدار تو بیند هر کس

که حرامست بر آن کش نظری طاهر نیست

همه کس را مگر این ذوق نباشد که مرا

کان چه من می‌نگرم بر دگری ظاهر نیست

هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد

شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست

هر که با غمزه خوبان سر و کاری دارد

سست مهرست که بر داغ جفا صابر نیست

هر که سرپنجه مخضوب تو بیند گوید

گر بر این دست کسی کشته شود نادر نیست

سر موییم نظر کن که من اندر تن خویش

یک سر موی ندانم که تو را ذاکر نیست

همه دانند که سودازده دلشده را

چاره صبرست ولیکن چه کند قادر نیست

گفته بودم غم دل با تو بگویم چندی

به زبان چند بگویم که دلم حاضر نیست

گر من از چشم همه خلق بیفتم سهلست

تو مپندار که مخذول تو را ناصر نیست

التفات از همه عالم به تو دارد سعدی

همتی کان به تو مصروف بود قاصر نیست

< غزل ۱۱۶

        

غزل ۱۱۴ >