Logo




 

غزل ۱۷۱

مگر نسیم سحر بوی یار من دارد

که راحت دل امیدوار من دارد

به پای سرو درافتاده‌اند لاله و گل

مگر شمایل قد نگار من دارد

نشان راه سلامت ز من مپرس که عشق

زمام خاطر بی‌اختیار من دارد

گلا و تازه بهارا تویی که عارض تو

طراوت گل و بوی بهار من دارد

دگر سر من و بالین عافیت هیهات

بدین هوس که سر خاکسار من دارد

به هرزه در سر او روزگار کردم و او

فراغت از من و از روزگار من دارد

مگر به درد دلی بازمانده‌ام یا رب

کدام دامن همت غبار من دارد

به زیر بار تو سعدی چو خر به گل درماند

دلت نسوزد که بیچاره بار من دارد

< غزل ۱۷۲

        

غزل ۱۷۰ >