Logo




 

غزل ۲۱۱

امروز در فراق تو دیگر به شام شد

ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد

بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند

کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد

افسوس خلق می‌شنوم در قفای خویش

کاین پخته بین که در سر سودای خام شد

تنها نه من به دانه خالت مقیدم

این دانه هر که دید گرفتار دام شد

گفتم یکی به گوشه چشمت نظر کنم

چشمم دور بماند و زیادت مقام شد

ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب

اکنونت افکند که ز دستت لگام شد

نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن

توبت کنون چه فایده دارد که نام شد

از من به عشق روی تو می‌زاید این سخن

طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد

ابنای روزگار غلامان به زر خرند

سعدی تو را به طوع و ارادت غلام شد

آن مدعی که دست ندادی ببند کس

این بار در کمند تو افتاد و رام شد

شرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام

جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد

< غزل ۲۱۲

        

غزل ۲۱۰ >