Logo




 

غزل ۲۵۴

اخترانی که به شب در نظر ما آیند

پیش خورشید محالست که پیدا آیند

همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند

گر چه در چشم خلایق همه زیبا آیند

مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان

پاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیند

تا ملامت نکنی طایفه رندان را

که جمال تو ببینند و به غوغا آیند

یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی

مردمان از در و بامت به تماشا آیند

دلق و سجاده ناموس به میخانه فرست

تا مریدان تو در رقص و تمنا آیند

از سر صوفی سالوس دوتایی برکش

کاندر این ره ادب آنست که یکتا آیند

می‌ندانم خطر دوزخ و سودای بهشت

هر کجا خیمه زنی اهل دل آن جا آیند

آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد

خرم آن روز که از خانه به صحرا آیند

< غزل ۲۵۵

        

غزل ۲۵۳ >