Logo




 

غزل ۲۵۵

تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود

گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود

چو هر چه می‌رسد از دست اوست فرقی نیست

میان شربت نوشین و تیغ زهرآلود

نسیم باد صبا بوی یار من دارد

چو باد خواهم از این پس به بوی او پیمود

همی‌گذشت و نظر کردمش به گوشه چشم

که یک نظر بربایم مرا ز من بربود

به صبر خواستم احوال عشق پوشیدن

دگر به گل نتوانستم آفتاب اندود

سوار عقل که باشد که پشت ننماید

در آن مقام که سلطان عشق روی نمود

پیام ما که رساند به خدمتش که رضا

رضای توست گرم خسته داری ار خشنود

شبی نرفت که سعدی به داغ عشق نگفت

دگر شب آمد و کی بی تو روز خواهد بود

< غزل ۲۵۶

        

غزل ۲۵۴ >