Logo



 

غزل ۲۷۱

بخت این کند که رای تو با ما یکی شود

تا بشنود حسود و بر او ناوکی شود

خونم بریز و بر سر خاکم گذار کن

کاین رنج و سختیم همه پیش اندکی شود

آن را مسلمست تماشای نوبهار

کز عشق بوستان گل و خارش یکی شود

ای مفلس آن چه در سر توست از خیال گنج

پایت ضرورتست که در مهلکی شود

سعدی در این کمند به دیوانگی فتاد

گر دیگرش خلاص بود زیرکی شود

< غزل ۲۷۲

        

غزل ۲۷۰ >