Logo




 

غزل ۴۵۷

چند بشاید به صبر دیده فرودوختن

خرمن ما را نماند حیله بجز سوختن

گر نظر صدق را نام گنه می‌نهند

حاصل ما هیچ نیست جز گنه اندوختن

چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق

روز دگر بامداد پاره بر او دوختن

زهد نخواهد خرید چاره رنجور عشق

شمع و شرابست و شید پیش تو نفروختن

تا به کدام آبروی ذکر وصالت کنیم

شکر خیالت هنوز می‌نتوان توختن

لهجه شیرین من پیش دهان تو چیست

در نظر آفتاب مشعله افروختن

منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماند

چاره او خامشیست یا سخن آموختن

< غزل ۴۵۸

        

غزل ۴۵۶ >