Logo




 

غزل ۴۵۹

نبایستی هم اول مهر بستن

چو در دل داشتی پیمان شکستن

به ناز وصل پروردن یکی را

خطا کردی به تیغ هجر خستن

دگربار از پری رویان جماش

نمی‌باید وفای عهد جستن

اگر کنجی به دست آرم دگربار

منم زین نوبت و تنها نشستن

ولیکن صبر تنهایی محالست

که نتوان در به روی دوست بستن

همی‌گویم بگریم در غمت زار

دگر گویم بخندی بر گرستن

گر آزادم کنی ور بنده خوانی

مرا زین قید ممکن نیست جستن

گرم دشمن شوی ور دوست گیری

نخواهم دستت از دامن گسستن

قیاس آنست سعدی کز کمندش

به جان دادن توانی بازرستن

< غزل ۴۶۰

        

غزل ۴۵۸ >