Logo




 

غزل ۴۷۳

دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من

تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من

برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار

آب گلستان ببرد شاهد گلروی من

شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب

تیغ جفا برکشید ترک زره موی من

ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبر

دست غمش درشکست پنجه نیروی من

عشق به تاراج داد رخت صبوری دل

می‌نکند بخت شور خیمه ز پهلوی من

کرده‌ام از راه عشق چند گذر سوی او

او به تفضل نکرد هیچ نگه سوی من

جور کشم بنده وار ور کشدم حاکمست

خیره کشی کار اوست بارکشی خوی من

ای گل خوش بوی من یاد کنی بعد از این

سعدی بیچاره بود بلبل خوشگوی من

< غزل ۴۷۴

        

غزل ۴۷۲ >