Logo




 

غزل ۴۸۲

هر که به خویشتن رود ره نبرد به سوی او

بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او

باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا

غالیه‌ای بساز از آن طره مشک بوی او

هر کس از او به قدر خویش آرزویی همی‌کنند

همت ما نمی‌کند زو بجز آرزوی او

من به کمند او درم او به مراد خویشتن

گر نرود به طبع من من بروم به خوی او

دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع

دیده به سوی دیگری دارم و دل به سوی او

دامن من به دست او روز قیامت اوفتد

عمر به نقد می‌رود در سر گفت و گوی او

سعدی اگر برآیدت پای به سنگ دم مزن

روز نخست گفتمت سر نبری ز کوی او

< غزل ۴۸۳

        

غزل ۴۸۱ >