Logo




 

غزل ۴۹۳

سرمست بتی لطیف ساده

در دست گرفته جام باده

در مجلس بزم باده نوشان

بسته کمر و قبا گشاده

افتاده زمین به حضرت او

گردونش به خدمت ایستاده

خورشید و مهش ز خوبرویی

سر بر خط بندگی نهاده

خورشید که شاه آسمانست

در عرصه حسن او پیاده

وه وه که بزرگوار حوریست

از روزن جنت اوفتاده

لعلش چو عقیق گوهرآگین

زلفش چو کمند تاب داده

در گلشن بوستان رویش

زنگی بچگان ز ماه زاده

سعدی نرسد به یار هرگز

کو شرمگنست و یار ساده

< غزل ۴۹۴

        

غزل ۴۹۲ >