Logo




 

غزل ۵۴۳

ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری

آن جا که باد زهره ندارد خبر بری

ای مرغ اگر پری به سر کوی آن صنم

پیغام دوستان برسانی بدان پری

آن مشتری خصال گر از ما حکایتی

پرسد جواب ده که به جانند مشتری

گو تشنگان بادیه را جان به لب رسید

تو خفته در کجاوه به خواب خوش اندری

ای ماه روی حاضر غایب که پیش دل

یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری

دانی چه می‌رود به سر ما ز دست تو

تا خود به پای خویش بیایی و بنگری

بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم

ای غایب از نظر که به معنی برابری

یا دل به ما دهی چو دل ما به دست توست

یا مهر خویشتن ز دل ما به دربری

تا خود برون پرده حکایت کجا رسد

چون از درون پرده چنین پرده می‌دری

سعدی تو کیستی که دم دوستی زنی

دعوی بندگی کن و اقرار چاکری

< غزل ۵۴۴

        

غزل ۵۴۲ >