Logo




 

غزل ۵۵۶

گر کنم در سر وفات سری

سهل باشد زیان مختصری

ای که قصد هلاک من داری

صبر کن تا ببینمت نظری

نه حرامست در رخ تو نظر

که حرامست چشم بر دگری

دوست دارم که خاک پات شوم

تا مگر بر سرم کنی گذری

متحیر نه در جمال توام

عقل دارم به قدر خود قدری

حیرتم در صفات بی چونست

کاین کمال آفرید در بشری

ببری هوش و طاقت زن و مرد

گر تردد کنی به بام و دری

حق به دست رقیب ناهموار

پیش خصم ایستاده چون سپری

زان که آیینه‌ای بدین خوبی

حیف باشد به دست بی بصری

آه سعدی اثر کند در کوه

نکند در تو سنگ دل اثری

سنگ را سخت گفتمی همه عمر

تا بدیدم ز سنگ سختتری

< غزل ۵۵۷

        

غزل ۵۵۵ >