Logo




 

غزل ۵۶۳

عمری به بوی یاری کردیم انتظاری

زان انتظار ما را نگشود هیچ کاری

از دولت وصالش حاصل نشد مرادی

وز محنت فراقش بر دل بماند باری

هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری

هر لحظه دست هجرش در دل شکست خاری

ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی

وی قامت تو سروی وی روی تو بهاری

دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی

کو را در انتظارت خون شد دو دیده باری

دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را

بشنو تو این سخن را کاین یادگار داری

< غزل ۵۶۴

        

غزل ۵۶۲ >