Logo




 

غزل ۵۷۰

هرگز نبود سرو به بالا که تو داری

یا مه به صفای رخ زیبا که تو داری

گر شمع نباشد شب دلسوختگان را

روشن کند این غره غرا که تو داری

حوران بهشتی که دل خلق ستادند

هرگز نستانند دل ما که تو داری

بسیار بود سرو روان و گل خندان

لیکن نه بدین صورت و بالا که تو داری

پیداست که سرپنجه ما را چه بود زور

با ساعد سیمین توانا که تو داری

سحر سخنم در همه آفاق ببردند

لیکن چه زند با ید بیضا که تو داری

امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند

جای مگسست این همه حلوا که تو داری

این روی به صحرا کند آن میل به بستان

من روی ندارم مگر آن جا که تو داری

سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست

تا سر نرود در سر سودا که تو داری

تا میل نباشد به وصال از طرف دوست

سودی نکند حرص و تمنا که تو داری

< غزل ۵۷۱

        

غزل ۵۶۹ >