Logo




 

غزل ۵۷۴

ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری

چون سنگ دلان دل بنهادیم به دوری

بعد از تو که در چشم من آید که به چشمم

گویی همه عالم ظلماتست و تو نوری

خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو روشن

ما از تو گریزان و تو از خلق نفوری

جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش

سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری

در باغ رو ای سرو خرامان که خلایق

گویند مگر باغ بهشتست و تو حوری

روی تو نه روییست کز او صبر توان کرد

لیکن چه کنم گر نکنم صبر ضروری

سعدی به جفا دست امید از تو ندارد

هم جور تو بهتر که ز روی تو صبوری

< غزل ۵۷۵

        

غزل ۵۷۳ >