Logo




 

غزل ۵۷۹

تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی

تا کی ای ناله زار از جگرم برخیزی

تا کی ای چشمه سیماب که در چشم منی

از غم دوست به روی چو زرم برخیزی

یک زمان دیده من ره به سوی خواب برد

ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی

ای دل از بهر چه خونابه شدی در بر من

زود باشد که تو نیز از نظرم برخیزی

به چه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز

که نه هر صبح به آه سحرم برخیزی

ای غم از همنفسی تو ملالم بگرفت

هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی

< غزل ۵۸۰

        

غزل ۵۷۸ >