Logo




 

غزل ۶۳۳

ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی

وصف جمال آن بت نامهربان بگوی

بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار

یاد شکر مکن سخنی زان دهان بگوی

بستم به عشق موی میانش کمر چو مور

گر وقت بینی این سخن اندر میان بگوی

با بلبلان سوخته بال ضمیر من

پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی

دانم که باز بر سر کویش گذر کنی

گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی

کای دل ربوده از بر من حکم از آن توست

گر نیز گوییم به مثل ترک جان بگوی

هر لحظه راز دل جهدم بر سر زبان

دل می‌تپد که عمر بشد وارهان بگوی

سر دل از زبان نشود هرگز آشکار

گر دل موافقت نکند کای زبان بگوی

ای باد صبح دشمن سعدی مراد یافت

نزدیک دوستان وی این داستان بگوی

< غزل ۶۳۴

        

غزل ۶۳۲ >