فرو کوفت پیری پسر را به چوب
بگفت ای پدر بی گناهم مکوب
توان بر تو از جور مردم گریست
ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟
به داور خروش، ای خداوند هوش
نه از دست داور برآور خروش
< حکایت مرد درویش و هم...
حکایت >