یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
بگفت احوال ما برق جهانست
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم علی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
< حکایت شمارهٔ ۱۱
حکایت شمارهٔ ۹ >