Logo




 

حکایت شمارهٔ ۲۵

 

ابلهی را دیدم سمین خلعتی ثمین در بر و مرکبی تازی در زیر و قصبی مصری بر سر. کسی گفت سعدی چگونه همی‌بینی این دیبای مُعْلَم برین حیوان لا یعلَمْ گفتم

قد شابه بالوری حمار

عجلا جسدا له خوار

به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان

مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش