خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت
نگاهی تشنهٔ دیدار دارم
در افتد هر زمان اندیشه با شوق
چه آشوب افکنی در جان زارم
< دلت می لرزد از اندیش...
همای علم تا افتد بدا... >