مرا ذوق سخن خون در جگر کرد
غبار راه را مشت شرر کرد
به گفتار محبت لب گشودم
بیان این راز را پوشیده تر کرد
< گریز آخر ز عقل ذوفنو...
هنوز از بند آب و گل ... >