مثل آئینه مشو محو جمال دگران
از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز
آشیانی که نهادی به نهال دگران
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران
مرد آزادم و آن گونه غیورم که مرا
می توان کشت بیک جام زلال دگران
ایکه نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه
هجر تو خوشترم آید ز وصال دگران
< جهان عشق نه میری نه ...
تب و تاب بتکدهٔ عجم ... >