نور تو وانمود سپید و سیاه را
دریا و کوه و دشت و در و مهر و ماه را
تو در هوای آنکه نگه آشنای اوست
من در تلاش آنکه نتابد نگاه را
< بده آندل که مستی های...
اگر نظاره از خود رفت... >