دل خود را اسیر رنگ و بو کرد
تهی از ذوق و شوق و آرزو کرد
صفیر شاهبازان کم شناسد
که گوشش با طنین پشه خو کرد
< بروی او در دل ناگشاد...
نماند آن تاب و تب در... >