گهی افتم گهی مستانه خیزم
چو خون بی تیغ و شمشیری بریزم
نگاه التفاتی بر سر بام
که من با عصر خویش اندر ستیزم
< مرا تنهائی و آه و فغ...
ز سوز این فقیر ره نش... >