خوشن قومی پریشان روزگاری
که زاید از ضمیرش پخته کاری
نمودش سری از اسرار غیب است
ز هر گردی برون ناید سواری
< به بحر خویش چون موجی...
پریشانم چو گرد ره گذ... >