شتر را بچه او گفت در دشت
نمی بینم خدای چار سو را
پدر گفت ای پسر چون پا بلغزد
شتر هم خویش را بیند هم او را
< پریدن از سر بامی به ...
جوانی خوش گلی رنگین ... >