مرا یاد است از دانای افرنگ
بسا رازی که از بود و عدم گفت
ولیکن با تو گویم این دو حرفی
که با من پیر مردی از عجم گفت
< الا ای کشته نامحرمی ...
چه خوش گفت اشتری با ... >