پدر گفتش درین شوریده زندان
بطاعت میتوان شد از بلندان
اگر خواهی بلندی بر پَر از چاه
که آن از طاعتی یابی نه ازجاه
پیمبر گفت: آخر وصف مستور
که آن از مغز صدیقان بود دور
بلاشک حب جاه و حب مالست
ترا این جاه جستن پس وبالست
اگرچه در ره حق خاص خاصی
شوی گر جاه یابی مرد عاصی
چنان از تو برآرد جاه دودی
که نبود از تدارک هیچ سودی
< (۱) حکایت سلطان سنجر...
المقالة العاشرة >