Logo




 

الحکایه و التمثیل

اسیری را بصد درد و ندامت

بدوزخ می‌برند اندر قیامت

زند انگشت و دیده بر کند زود

بخواری دیده بر خاک افکند زود

چنین گوید که از دیده چه مقصود

نخواهم دیده بی دیدار معبود

اگر دیدار معبودم نباشد

ز دیده هیچ مقصودم نباشد

چو مقصودم نخواهد گشت حاصل

نه دیده خواهم و نه جان و نه دل

حجابت گر از آن حضرت بهشت است

ندارم زهره تا گویم که زشتست

بهشتی را بخود گر باز خوانی

نیندیشی که ازحق بازمانی

چه می‌گویم کسی کز ماه رویی

شود از ناتوانی همچو مویی

بیک جو زر کند صد گونه کردار

بهشتی چون بنستاند زهی کار

ولیکن این سخن با مرد راهست

نه با دیوانه و دیوان سیاه است