تا دیده بر آن عارضِ گلگون افتاد
چشمم ز سرشک چشمهٔ خون افتاد
هر راز که در پردهٔ دل پنهان بود
باخونِ جگر ز دیده بیرون افتاد
< شمارهٔ ۱۶
شمارهٔ ۱۴ >