شب نیست که جان بی تو به لب مینرسد
روزی نه که در غصّه به شب مینرسد
زلفِ تو چنین دراز و من در عجبم
تا دست بدو از چه سبب مینرسد
< شمارهٔ ۵۰
شمارهٔ ۴۸ >