با گل گفتم که داد بستان و برو
آب رخ خود خواه ز باران و برو
گل گفت که برمن ابر از آن میگرید
یعنی که بشوی دست از جان و برو
< شمارهٔ ۴۴
شمارهٔ ۴۲ >