تا از سر زلفت خبرم میماند
جان بر لب و خون برجگرم میماند
من شمعِ توام که در هوای رخ تو
در سوخت تنم تا اثرم میماند
< شمارهٔ ۱۰۰
شمارهٔ ۹۸ >