Logo




 

الحكایة و التمثیل

بود درویشی بغایت غم زده

آن یکی گفتش که ای ماتم زده

غم بدر کن زانکه من هم کردهام

گفت چندین غم نه من آوردهام

این زمان من روز و شب در ماتمم

کانتواند برد کاورد این غمم

این همه غم کز دل پرخون خورم

چون نه من آوردهام من چون برم

من ندانم هیچ غم در روزگار

چون فراق و سخت تر زین نیست کار

گم شود صد عالم غم باتفاق

در بر یک ذرهٔ غم از فراق

ذرهٔ تا هستی خویشت بود

صد فراق سخت در پیشت بود