نداد نور شراری چراغ هستی ما
گلی نچید ز شاخ، دراز دستی ما
عنایت صمدی رد کفر ما نکند
اگر کمال به دیر و صنم پرستی ما
سر فتادگی تا به عرش می ساید
کلاه فخر بلندی ربود پستی ما
ز نیم مستی ما کرشمه می بارد
که چشم شاهد عشق است نیم مستی ما
دمی که عشق بتازد به قلب ما عرفی
به تاق عرش نشیند غبار هستی ما
< غزل ۳۰
غزل ۲۸ >