Logo




 

غزل ۳۸

نعره زد عشق دین ما بگریخت

کفر نیز از کمین ما بگریخت

بسکه شد ابر گریه آتشبار

تخم عیش از زمین ما بگریخت

در دم نزع یار غم گردیم

نفس واپسین ما بگریخت

باز کردیم دیده بر رخ دوست

نگه شرمگین ما بگریخت

زآتش دل چراغ بر کردیم

سایه از همنشین ما بگریخت

شوق دیدار حمله ای آورد

ادب از آستین ما بگریخت

دستی از آستین برون کردیم

نام آز از نگین ما بگریخت

دست عرفی نقاب راز گشود

خرد تیزبین ما بگریخت

< غزل ۳۹

        

غزل ۳۷ >