Logo




 

غزل ۵۶

عهد حسنش روزگار دستبرد آتش است

صاف آتش حسن او خورشیدبرد آتش است

خان و نان عالمی از آتش حسنش بسوخت

در شمار خانه سوز روزبرد آتش است

بستگان عشق را بی دل برد آب حیات

این متاع آماده بهر دست برد آتش است

عرفی اندر عشق اگر ناقص بود افسرده نیست

صید عشق ار خام باشد نیم خورد آتش است

< غزل ۵۷

        

غزل ۵۵ >