Logo




 

غزل ۸۳

از بس که جور کرد به دل غم که آشناست

داغم بهشت صحبت مرهم که آشناست

تا طی کنند بی ادبان وادی غرور

بیگانگی نموده به محرم که آشناست

گر آشنا کسی است که اهلیت اش نیست

بنما یکی ز مردم عالم که آشناست

از بس که وارمیده ز بیگانگان بود

بیگانگه وار می رمد آن هم که آشناست

زحمت مکش طبیب که بیمار عشق را

دارو نداد عیسی مریم که آشناست

از بس که زخم هاست در این سینه، ای اجل

ره تا ابد به جان نبرد غم که آشناست

عرفی تو آشنا نشناسی، طرب مجوی

محکم بگیر دامن ماتم که آشناست

< غزل ۸۴

        

غزل ۸۲ >