Logo



 

غزل ۱۹۱

دلی چو مشعل حسن تو فرد می خیزد

که چون فغان من از درد می خیزد

نه مرد بادهٔ عشقی ، وکر نه در طلبت

فغان ز جوش خم لاجورد می خیزد

مبین به عجز زلیخا، مصاف عشق است این

که گرد فتنه ز بنیاد مرد می خیزد

به بزم کعبه روان کم نشین، کزان مجمع

همیشه مردم بیهوده گرد می خیزد

اگر فسانه شمارم وگر ترانه زنم

توگوش دار که از روی درد می خیزد

شهید مضطربی خاک شد مگر به رهت

که بی نسیم ز راه تو گرد می خیزد

ترانه ای بشنو ، کز هزار نغمه تراز

یکی چو عرفی دستان نورد می خیزد

< غزل ۱۹۲

        

غزل ۱۹۰ >